چهارشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۱۹ ق.ظ
هنوزدلگیرم
هوای خانه سرد بود،تنم ازاین هوای سرد می لرزید...
نگاه هایی که رنگ پشیمانی نداشت،لبخند هایی که واقعی نبودومن می دانستم همه در این خانه نقش عروسک خیمه شب بازی رادارند
چقدرسخت بود که به قلبم دروغ بگویم که دریا آرام است در حالی که صدای امواج خروشان دریا رامی شنیدم...
تنهایی خودم را در این خانه حس میکردم دلم آغوش گرم وامید دهنده ی مادرم را می خواست ودستان گرم خواهری که بوی خدامیداد.
بابای خانه صدای دلم را نمی شنید،نگاه های بی قرارم را نمی دید وچقدر سخت بود تحمل کردن فضای این خانه که روزگاری خانه ی خوبی هایم بود.
خانه ی وفا،خشوع،اعتماد ومحبت بوداما حال بوی تکبروغرورتمام فضای خانه را گرفته بود،رنگ بی وفایی روی دیوارهای این خانه نقش بسته بود.
وچقدر سخت بود تحمل کردن دروغ ونیرنگ در این خانه.
پرپروازم خسته شده است..
هنوز دلگیرم...
۹۴/۰۷/۰۱